تا نشستم تو تاکسی رو صندلی جلو... سه نفر بالافاصله نشستن رو صندلی عقب... یک آن گفتم اینا زورگیرن و کار من تمومه!!! اومدم به خودم بجنبم که بزنم به چاک که صدای سرفه خفیفی از یکیشون بلند شد... آروم برگشتم عقب رو نگاه کردم دیدم نخیر... اینا که از اوناش نیستن! تو هول و والای اینکه کارم تمومه متوجه نشدم که یکی از اینا یه دختر خانمه رو فرم و سانتی مانتاله و اون یکی یه پیر سرفه کن خسته و اون یکی مسافر هم یه مرد جا افتاده کارمند مسلک که از اتفاق همه هم- هم مسیر هستیم. سوز و سرما هممون رو برده برد تو لاک خودمون که صدای آقای کارمند مسلک بلند شد که: سرده هوا وا... چطور این (وا) ی دوم رو چسبوند به وای هوا هنوز توش موندم!!! راننده خیلی ریز و آروم گفت: بله آقا، سرده وا!!! نخیر... این آقایون همه متخصص وا هستن! پیرمرده گفت: اهوووو... یه سرفه دیگه و بعد دماغش رو کشید بالا. تو بگو صدا از دختر خانم رو فرم و سانتی مانتال در اومد ابدا... هیچ... هیچی به هیچی. خوب اصولا دختر خانم ها توی هیچ بحث و گفتگوی درون تاکسی ای شرکت نمی کنن... البته تا اونجا که من می دونم. (ادامه دارد...)
نظرات شما عزیزان: